در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...
طبقه بندی موضوعی

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حوزه هنری» ثبت شده است

«خطر زمانی هست که تو با چیزی پسر خاله بشی! تخریب چی زمانی مین تو دستش منفجر میشه که با مین پسرخاله بشه و باهاش عادی برخورد کنه! رسانه خطرناکترین مینی هست که من شناخته ام. اگه کار شما به جایی رسید که جلوی دوربین باید می رفتید خیلی مراقب باشید. تصور ما از مخاطب میلیونی اشتباه هست، در رسانه به چیزایی دقت می کنند و گیر میدن که باورتون نمیشه، پس مواظب باشید...»
در اشاره به اتفاق اخیر در یکی از برنامه های کودک


پ.ن:
تو همین حین یاد اون شب تو جشنواره که طبقه دوم سینما فلسطین با سید مهدی نشسته بودیم و اون خانم برای تهیه گزارش اومد و حرفایی که بعدش زدید افتادم.
  • الف

وسط جلسه کلاس بود که یکی از مسئولین آموزش آمد و پچ پچ کنان با استاد چیزی گفت و اجازه خواست تا پشت تریبون نکته ای بگوید.

برعکس همه جلسات این دفعه خیلی عقب تر نشسته بودیم اما با در هم شدن چهره استاد، مکالمه انجام شده قابل حدس تر شده بود. وقتی مسئول آموزش پشت تریبون تبریک و تسلیت گفت دیگه چیزی برای حدس زدن نمونده بود.

یکی از بچه های حوزه تو حلب شهید شده بود! خیلی ساده، خیلی بی حاشیه! (همین؟!)

استاد آهی کشید:

«اون زمان که ما شاگرد بودیم اساتیدمون می رفتن و شهید می شدن، حالا که جاها عوض اونایی که به اصطلاح شاگرد هستن _و در اصل استاد ما_ میرن و شهید میشن!»

.

.

حالا کمی از فضای آن زمان های مدرسه وقتی خبر شهادت یکی از رفقایشان را می آوردند برایم روشن شد...

  • الف

تولید محصول «محتوا محور» جدا از نو بودن ایده اش، برای من خیلی از اولین ها را رقم زد؛

اولین پژوهش نسبتا جدی سینمایی

اولین حجم از مقاله(یا نریشن) که خودم نوشتم

اولین ضبط صدا در استودیو

اولین تدوین صدا

اولین تدوین تصویر

اولین ارائه سر کلاس های حوزه

و اولین بار که تکنولوژی به معنی واقعی کلمه دست مان را در حنا گذاشت. خدا لعنتش کند!


تجربه ای بود پر استرس ولی مهم و جالب که خیلی چیزها را یاد گرفتم و خیلی چیزها را تمرین کردم و دوباره فهمیدم که بیشتر باید مطالعه کنیم!


پ.ن:

با تشکر ویژه از محمد جواد

  • الف
تا آنجا که میدانم حوزه را روی قبرستانی بهایی ها بنا کرده اند!
شور و حال دفن شهدا که در حوزه افتاده بود در یکی از جلسات استاد گفت:
«تا قبل از این روی قبر بهایی راه می رفتید، اینجور زده بودید زیر میزشان، حالا که شهدا اینجا هستند چه می کنید؟!»




پ.ن:
مسیرمان قبل از کلاس ها کج می شود به سمت حوض جلوی مسجد و فاتحه ای و التماس دعایی...
  • الف
همین طوری راه که میری به تیپ و قیافه ات تیکه می اندازند. توی یه سری فضاهای فرهنگی و هنری خاص هم که تو جمعشون "فاشیست" هستید!
حالا خدا نکنه یه بار بخوای «نبرد من» دست بگیری و بخونی یا از مثلا "گوبلز" جایی حرف بزنی. همون جا به سلابه می کشندتون...




پ.ن:
یک بهار ننوشتن و دست و پنجه نرم کردن با امتحانات مختلف خدا حال و هوای خاصی داشت؛
می دونم که همیشه در حال امتحان شدن هستیم اما بعد سالی که گذشت دوست دارم اسم امسال رو «سال امتحان های سخت» بذارم.
باشد که پاس شویم!
فتوکل
  • الف

امتحان دارم، از صبح بلند شده ام و دارم میخونم که بعد از دو سه هفته پیامک می رسد.

دنبالم میای/حرف زدنمان و خبر عقد کردنت در همین مدتی که حرف نمی زدیم/صف پمپ بنزین/شکست سوییچ ماشین/ماندن کنار اتوبان/دنبال کلیدسازی/یه سر کردن ماشین/امتحان تستی ای که نفهمیدم چجوری دادم/رفتن به عمار/سخنرانی استاد/بالاخره تمام شدن قرارداد کذا/شب را با بچه ها/شام هم توی پارک رو علف ها...


همه ی اتفاقات مهم و غیرمهم و جالب و کسل کننده می شود یک روز چهارشنبه کامل!

واقعا اگر کلاس چهارشنبه ظهر تا شب نباشد چقدر اتفاق ممکن است در یک چهارشنبه بیافتد!

  • الف


- جنگل نمادی از مملکت که خاصیت هایی مثل دریدگی و وحشی گری در آن هست

- آدم های دروغگوی باقی مانده از نسل جنگ که شاید درباره خود جنگ هم دروغ می گویند

- آدم های نسل قبل که نسل بعدی خود را می کشند _انقلاب فرزندان خود را می خورد_ بی دلیل!

- جوانانی در خفقان که هیچ آزادی ای ندارند و پرواز کایت ها نماد رهایی آنهاست

- جوانانی که باید برای زنده ماندن و زندگی بترسند و بجنگند

...


این ها گذر چندثانیه ای از ذهن من بود بعد از دیدن «ماهی و گربه»، از درب خروج تا دم ماشین!
و فکر می کنم چه حالی دارند می کنند این جماعت برای خودشان با دست و پا کردن سینمای "هنر و تجربه" !
  • الف

اینقدر حجم آدم ها و رفت و آمدهاشون زیاده که با یامین پور سر آب سردکن تعارف میزنی!

یا با قزوه دم در دستشویی رو در رو میشی!

خب اینم یه اتفاقی هست در نوع خودش!





بی ربط:

کرم کن توشه ام آقا

پی شش گوشه ام آقا

  • الف

حالا همه عطش مردم برای چیزهایی مثل Magic lantern / (فانوس جادویی) و Series Photography (عکاسی متوالی) بیخیال شویم و کلا دیدن تصویر متحرک را کنار بگذاریم، برو فکر کن چه جوری شد که توی یه سال (1895) سینما توی سه تا کشور مختلف و تقریبا به صورت همزمان اختراع شد یا بهتر بگم دوریبن ها و وسایل لوازم اختراع و سینما ارائه شد؟! چرا با اینکه تقریبا ممکن بود ولی زودتر نشد؟


   - فرانسه :  Auguste and Louis Lumière                              



  - آمریکا :          Thomas Edison                                          




- انگلیس :     William Friese-Greene                                    



پ.ن:

بیخود نیست که تعریفش می کند: «وهمِ مخیلِ مصورِ متحرکِ مصوتِ فناورانه یا تکنولوژیک!»

با هیولایی طرفیم!

  • الف

مثلا 4شنبه ای رو بین امتحان دانشگاه و کلاس استاد، رفیقت پاشه بیاد بشینید بخواد کار کردن با بلاگ رو یاد بگیره!

الان این مطلب آزمایشی رو زدیم که روش یاد بگیره چکیار کنه!

از خنده داره میترکه :)

  • الف